جهانگرد

سپتامبر 18, 2013

نجات جهان !

Filed under: فرهنگ,کتاب,اجتماعی,دینی,سیاسی — جهانگرد @ 1:34 ب.ظ.

به نام خدا
IMG_3اینیاتسیو سیلونه در «نان و شراب» می گوید:»اینک پانزده سال است که انقلابی است و انقلابی بودن حرفه او شده است . وا اسفا بر پیشه ای که هدف آن «نجات جهان » باشد! چه نجات دیگران منجر به نجات شخص می شود.»

چه بسیار بوده اند انقلابیونِ دو آتشه که سخت رزمیده اند و آتش گشوده اند. به نفع خلق کشته اند و خود را هم البته در معرض مرگ قرار داده اند. ولی یا پشیمان شده اند و یا همان مکتبی که بنیان نهاده اند دنیا و مافیها را برایشان تنگ و زندگی را بر ایشان سخت کرده. سخت تر از نای مسعود سعد سلمان.

نیز بوده اند کسانی که صد پشت غریبه بوده اند با هرچه سیاست و سیاستمدار است. غریبه بوده اند با هرچه این جهانی و مدرن است .
می خوردند و می آشامیدند برای رمق داشتن،تنها برای ذکرِ مذکورِ محبوب و فرارسیدنِ لحظه ی وصل به مقصود. نمی خواستند جز این. زاهدانی بودند که تمام تلاش شان راه گشودن برای خود و مشعل داری برای خلق خدا به سوی خود خدا بوده است.

هر دو نمونه را دیده ایم و شنیده ایم که به بن بست و ناکامی رسیده اند.
گاه این نافرجامی را به گردن شرایطی بهتر یا نبودن برخی مولفه ها می اندازند!
که اگر چنین نمی شد و این موارد پیش نمی آمد…
و یا اگر آن امکانات را در اختیار داشتیم به این وضعیت گرفتار نمی شدیم.

حقیقت این است که باید بگویم من این نوع استدلال را قبول ندارم. چون این که این مولفه ها اگر بود هر آینه ما پیروز میدان بودیم، یک موردِ موهوم است و یک رویایِ تعبیر نشده.
چطور ممکن است یک انقلابی بگوید اگر رهبر حزب فلان این گونه استراتژی می چید و این گونه در انتخابات ظاهر می شد ما پیروز می شدیم و اگر ما پیروز می شدیم و بعد چنین می کردیم و چنان می کردیم (البته به شرط اینکه همه تصورات را با موفقیت و به شکل ایده آل پشت سر می گذاردند) قطعاً اوضاع کشور بهبود چشمگیر می یافت و موفقیت های پیاپی در انتظار مردم ما بود آن روز کشور در منطقه می درخشید!

اگر خوب توجه کنید، همه حرف ها به «اگری» بند است که هیچ گاه محقق نشده و اگر هم اتفاق می افتاد معلوم نبود چگونه مختومه شود! آیا چنان که رهبر حزب می خواست بی چون و چرا و کم و کاست؟
یا مثل همه مسائل طبیعی با اشکالات و کم و زیاد های طبیعی همراه بود؟
که اگر این گونه بود باز نقایصی در شکل دادن منویات رهبران سیاسی حزب مورد بحث پیشامد می کرد و موفقیت های مد نظر ایشان با خلل همراه بود.
همین مورد را در حق داعیه داران هدایت خلق به سوی حق و حقیقت و طریق هدایت یعنی ، خطبا و واعظان دینی قیاس کنید.

نهایت این نتیجه را بگیرم که سیلونه، خوب دانسته که بهتر آن است که به خرد خرد ساختن، پرداختن، بهتر و با صرفه تر است؛ از اینکه بخواهیم کلانترین کار یعنی جهان سازی کنیم.
معمولا جهان سازان نام سازی هم می کنند.لزوماً نه خود خواسته-البته گه گاه هم خواسته- اگر هم نخواهند به دنبال جهان ساختن نام شان هم ساخته و پرداخته می شود.میان مردم سرآمد می شوند.
نام گریزان؛ آن ها که از شهرت نفرت دارند و می دانند شهرت چه بر سر شان می آورند، می روند و به خرده کاری می پردازند و ریز می سازند اما تیز…

ژوئیه 28, 2013

دیدین تونس تونست ما هنوز نتونستیم!!!

Filed under: مناسبت,اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 3:38 ب.ظ.

به نام خدا
pic29761

پس از انتخابات پرجنجال هشتاد و هشت ایران و اعتراضات پرحاشیه و خونین خیابانی مردم این سرزمین نوبت به خیزش مردم جهان عرب رسید. دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی آن را «بیداری اسلامی» برگرفته از انقلاب اسلامی 31 سال قبل از آن حوادث تلقی می کرد و دائم با وسائل تبلیغاتی اش در داخل و خارج این نظر را القا می نمود و جهان عرب و رسانه های بیگانه از این گفتمان آن را «بهار عربی» و انقلاب و خیزش مردمی بر علیه دیکتاتوری های وقت جهان عرب به به هر صورت مهمترین این دیکتاتورها و اولین ایشان «زین العابدین بن علی» بود. که پس از بیست و سه سال حکمرانی بر تونس به خاطر شرایط اقتصادی و اعتراض عجیب دستفروش جوانی که در شهری از شهرهای تونس خودسوزی کرد علی رغم عیادت از او به محض فوت وی با اعتراضات خیابانی مواجه شد و کشور را به مقصد سعودی ترک و حکم را رها کرد. جهان شگفت زده شد و ایرانیان به ویژه اپوزسیون خاج نشین گفتند: «تونس تونست ما نتونستیم!» تظاهرات-مردم-تونس
بعد از او دمینو وار قذافی، مبارک و علی عبد الله صالح از میدان سیاست به در شدند و شادی جهان عرب را فراگرفت. سوریه جنگ داخلی را آغازید مدافعان اسد چنان قرص پشتش را پر کردند که تا امروز بیش از صد و بیست هزار کشته و میلیون ها آواره و چه ویران کشوری را حفظ کرده و رئیس جمهوری باقی مانده و هنوز خطابه می خواند و جواب محمد مرسی مخلوع را که بعد از به قدرت رسیدن براساس رای عمومی مردم مصر برای براندازی اش زحمت ها کشید می دهد!
d238362d88640c633c9e2f825c6d0c64_XL
بله «محمد مرسی»او بعد از ساقط شدن مبارک بعد از دولت انتقالی طی یک انتخابات مردمی که بعد از شصت سال اولین رئیس جمهوری غیر نظامی مصری بود با رای میلیمتری مردمی، بر اریکه قدرت تکیه کرد. اما به ایران آمد می خواست ایرانی ها را ادب کند. می خواست اسد رااز جایش برکند. برای مشعل دوست شد. برای حزب الله و لبنان برنامه داشت. خاورمیانه را پدری نو پیدا شده بود. خود را نیامده کدخدا دید. اما نمی دانست جایی که ایستاده مصر است و سیاست هنوز زیر سایه نظامیان است و او توسط انقلاب و مردمی که در خیابان بست نشسته بودند و مبارک راساقط کرده بودند به قدرت رسیده ؛باری او نمی دانست مصر است و پوست خربزه زیر پایش. ناباورانه همان رئیس ارتشی که خودش منسوب کرده بود علیه اش بیانیه خواند و در وزارت دفاع حبس اش کرد و حکومت موقت انتقالی تشکیل داد، تا انتخابات زودهنگام برگزار کند!
مردم مصر نقد را رها کردند و نسیه را برگزیدند!هرچه هم که مرسی بد و ناکار آمد بود برگزیده و بر آمده از صندوق رای بود و این نقض دموکراسی بود. بماند که این خود قصه ای پر غصه است برای مصر و مصری.اما گفته شد او محبوس باشد لذا مدافعانش و کسانی که او را برگزیده بودند به میدان آمدند و نیز مخالفان.اردوکشی خیابانی و مصیبت جدید این تیره روزی از زمان مبارک بنا گذاشته شده وامتحانش را پس داده خب چرا مدافعان مرسی این ابزار کارگر را امتحان نکنند؟!!ارتش هم دعوت کرد که مخالفان بیایند و چون این تقابلی تقریبابرابر هم داشت و مردم را به دو دسته متساوی دوپاره کرده بود، پس ارتش بر مردم آتش کشید و یا به هر علت دیگر. آنچه برای منِ راقم، مهم است آتش زدن جان مردم است. از صد و بیست نفر بیشتر از مردم کشته و زخمی ها را خبر ندارم. چرا؟چون انقلاب است مملکت ها قانون دارند هرکس نباید حرف بزند یک نفر باید حرف آخر را بگوید بیش از حد مقرر حرف زدی آتش است و گلوله…

تونس که زودتر و متمدن تر از همه انقلاب کرد و جناب بن علی رفت چه؟
رهبر مذهبی آنها که دست اندر کار انقلاب «راشد غنوشی»ابتدا آمد گفت:» ما آیة الله خمینی نیستیم اینجا هم ایران نیست!» ایرانیانی را دیدم، آب از لب و لوچه شان سرریز شد! که خوش به سعادت تان که چنین رهبران سیاسی دینیِ دنیا دیده و تارخ خوانده و کارآزموده ای دارید!
0,,16578161_303,00
چندی بد «شکری بلعید» فعال چپ ترور شد.سر و صدایی بلند و نارضایتی هایی از برخی از شهر های تونس به گوش رسید تا دو سه روز پیش محمد البراهیمی یکی دیگر از رهبران چپ گرا پیش چشم همسر و دخترش مقابل منزلش ترور شد چند روزی است.
دوباره خشونت به تونس بازگشته تونس چون مصر در دود و آتش و نا امنی می سوزد و بوی گوگرد و باروت مشام را می آزارد و گرمای هوا را با خطر مرگ همراه نموده.
tones-26

گه گاه از شهرهای لیبی صدای تیر و درگیری های متعدد میان قبایل و گروه ها به گوش می رسد بحرین و یمن هنوز آشفته اند و سوریه و لبنان نقطه ذوب این آتش سوزان و آتشفشان جهان عرب است که جنگ بین اوس و خزرج را یادآوری می کنند.
با همه این مقالات شاهدیم که خاورمیانه درحال سوختن در آتش کینه و خودخواهی های سیاسی و نادانی های مردمی است. چه آنجا که نا آرام است چه حتی قسمت هایی که آرامش دارد! به عنوان نمونه یکی از ملتهب ترین مناطق خاورمیانه عربستان سعودی و مناطق شیعه نشینی مثل قطیف و امثال آن است که گاه تظاهرات و حضور خیابانی و دستگیری هایی هم رخ می دهد و وخامت حال پادشاه و کبر سن خاندان حاکم نیز مزید برعلت است اما چنان بایکوت خبری است که گویا امن ترین و بی صدا ترین منطقه خاورمیانه است و یا همین ایران خودمان گاه جاهلانه آرزوهایی را می شنوم که ای کاش فلان نیروی بیگانه بیاید و مارا نــجات دهد!! که این دیگر با هیچ معادله ای برای ما که در داخل گود ایران زندگی می کنیم قابل حل نیست.

دوستی که نه مذهبی است و نه از این لحاظ با من قرابت و نزدیکی داشت و دارد روزی به حکم همکاری بر سر میز صبحانه قبل از انتخابات به من گفت: «کاش کسی مثل مصباح یزدی رئیس جمهور بشود،اما در این کشور جنگ، چه از نوع داخلی چه از نوع دخالت خارجی اش نشود» وقتی به این جمله خوب فکر می کنم می بینم کسی که جوانی اش را، دانشجویی اش را در تب و تاب انقلاب ، چپ ، مبارزه، توده ها ، مستضعف و خلق و عناوین این چنینی گذرانده تا بسازد و تحویل نسل بعد از خودش دهد امروز وقتی می بیند ماحصل کارش این است ،لابد الان با احتیاط قناعت می کند که بهتر است به همان کمترین دستاورد ممکن، یعنی صلح پایدار با امکانات معمولی باید راضی شوم و زیاده خواهی آوردن نفت بر سر سفره مردم را قلم بگیرم که بسیاران چنین رویایی داشتند و سفره مردم را آتش زدند.

انقلابی برخورد کردن و در التحریر ماندن ها در واقع هم، رهایی بخش نیست! چه بسا اعتیاد آور و نهایتاً هرج و مرج زا و ناقض هر حاکمیتی باشد-نمونه ای بهتر از مصر نمی دانم -اما با حوصله رفتن و دیپلماتیک رفتار کردن و بلوغ سیاسی نشان دادن و گردن نهادن به انتخابات و به سئوال واداشتن رژیم هرچند خودکامه، قطعا به نتیجه می رسد.حاکمان مستبد نتیجه استبداد و ظلم را می بینند.ایشانند که آزادانه تبلیغ می کنند،بنا به خواست خود خدمت می کنند، اما در انتخابات نتیجه را می بینند .می بینند که در میان ملتی رشید و بالغ تنها گفتمانشان سه میلیون مدافع دارد. می بینند با همه خدماتشان در یک کلان شهر کمتر از یک میلیون اقبال دارند و این را می توان با مصریان خیمه زده در میدان اصلی شهر مقایسه کرد؟!!

imgid129635
«تونس نتونست» مصرو یمن و لیبی و…نتوانستند. من برای همه آنها آرزو می کنم تا آنها هم به امروز ما و ما هم به مترقی ترین ملت ها در زمینه سیاسی برسیم و تصمیماتی پخته و قوی در زمینه سیاسی ،اجتماعی اتخاذ کنیم. اما امروز بهتر می فهمم که این کشورها راهی را می روند که ما در بهمن پنجاه و هفت آزمودیم و تاوان هایی که ایشان این روزها پس می دهند ما قبلا پس داده ایم.

جون 13, 2013

چرا منِ تحریمی ،اصرار بر شرکت در انتخابات دارم

Filed under: مناسبت,اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 1:29 ب.ظ.

به نام خدا

«می گویند:انقلاب.
انقلاب؟
انقلاب؛از هر گلوله ای کارگر تراست،از هر تیری هدف دوزتر ،از هر شمشیری برّاتر.
انقلاب از هر جنگی کثیف تراست،از هرحادثه ای خودکامه آفرین تر،از هر فاجعه ای خونبار تر.کلمه انقلاب می کشد _میلیون ها نفر بخاطرش مرده اند.انقلاب به جز خفقان ره آوردی ندارد_ میلیون ها تجربه اش کرده اند.images
انقلاب!انقلاب کبیرفرانسه!انقلاب اکتبر روسیه!انقلاب فاشیستی آلمان!انقلاب فرهنگی چین!کدام ازاینهاالگوست؟الگوی انقلاب مذهبی ایران؟…»

به هر شکل «انقلاب» آنچه درست یا غلط بود و خانم امیرشاهی در مقدمه «در حضر» چنان توصیفش نموده محقق شد و امروز بیش از سی سال و اندی از آن واقعه سپری شد.هزار هزار حادثه و سانحه دیدیم و تلخ و شیرین چشیدیم.فراز و فرودی پیمودیم…
شایداین خاصیت مردم ساکن خاورمیانه است که هر روز کشورشان آبستن حادثه و کارثه پیش بینی نشده و جدید باشد!اما خاوردور، اروپا و آمریکا کی چنین بوده اند؟!

رای دادن نماد دموکراسی وانتخاب کردن است. تحریم نماد قهر و پشت کردن به منویات یک حاکمیت خطاکار.شاید بشود گفت تحریم راهی برای تنبیه است.
نمی دانم تحریم را می توانیم براندازی نرم،انقلاب مخملی یا چیزی شبیه این موارد هم تعبیر کنیم؟!!

چرا باید تحریم کنیم؟
چراباید رای دهیم؟

من می خواستم تحریم کنم.من نمی خواستم رای بدهم.راستش وقتی گفت: مشتی خس و خاشاک… خون به سرم دوید. ضربان قلبم شدت گرفت،حتی رودررویم نبود تا تف ناقابلی در پاسخ کلام سخیفش بر روی قبیحش پرتاب کنم. پس تصمیم گرفتم که: «بر من دو صد لعنت اگر دوباره در انتخاباتی شرکت کنم و رای دهم»اما سال های سخت گذشت و سال انتخاب فرارسید و محمود ثانی به نام «جلیلی» در برابر دیده ام حلول کرد! با خود گفتم وظیفه دارم رایی بدهم تا از قدرت گرفتن این مرد پیشگیری کنم.
می دانم و خوب آگاهم که شاید رایم را نخوانند.اما نخواندن رای مفت نیست. هزینه دارد. و بهای آن بس گزاف است و جان گداز. موی سر و صورت را سپید و کمر را خمیده می کند. خوب به کسانی که رای ها را نخواندند بنگرید.

اما رای ندادن چه دلیلی دارد؟
کسی که جمهوری اسلامی را قبول ندارد-البته هر که در این انتخابات و یا هر انتخاباتی شرکت کند معنایش قبول داشتن نظام حاکمه نیست، گرچه ادعای نظام این است، اما حقیقت چیز دیگری است- و رای نمی دهد برای رای ندادن چه راه حل بهتری سراغ دارد؟ به قول دکتر «زیبا کلام» استاد علوم سیاسی:» چه آلترناتیوی برای تحریم صندوق رای دارید؟»
اگر رای ندهیم پس چه کنیم؟ سمعاً و طاعتاً تسلیم مطامع سلطان باشیم؟ تا هرچه برید و هرچه دوختند بپوشیم؟ یا…؟
64989_WrBIcQQA
در این کشور خفقان، تک صدایی و تمامیت خواهی فریاد می زند.از سویی منت داریم که آیا ندیدید که همه نامزدهای انتخاباتی از تریبون صدا و سیما صدایشان را و نظرشان را آزادانه به گوش مردم رساندند؟!! که تو گویی از میراث پدری و ماترک مادری شخصی ،به نامزد ها کمک شده تا به مقصد مقصود برسند!

از سوی دیگر فیلم تبلیغاتی را آنچنان مثله می کنند که کارگردان هم نتواند فیلم خود رابشناسد و برایش شبهه می شود مگر قرار نبود امشب فیلمی که من برای فلان کاندیدای ریاست جمهوری ساختم را پخش کنند؟!!
ناگهان دیگران نهیبش می زنند که ای ساده دل چه نشسته ای؟! آنچه می بینی همان فیلم توست! که از تدوین تا صدا گذاری و میکس و موسیقی و همه اجزایش دستخوش تغییراتی، البته سازنده -گرچه به نفع سازمان- شده است.

در خصوص ادعای فوق فیلم تبلیغاتی دکتر روحانی است که می توانید ببینید و اگر در خاطر داشته باشید تفاوت های اساسی آن را با آنچه از رسانه ملی/میلی پخش شد مقایسه کنید.

اما با همه واقعیات موجود، مفهوم کلام دکتر زیبا کلام، زیباو زینت بخش پایانی این نوشنگاه باشد که تنها راه تغییر، تنها راه نجات و ایجاد تعادل در کشور اصلاح است. باید از راه دموکراتیک با تمرین شنیدن و تن دادن به رای و نظر مخالف،با سکوت هنگام صحبت های پرتنش رقیب و تحمل کلمات پر نیش و آتشین او آینده را رقم زد.»راه معتبر و مطمئن از صندوق رای نامعتبر و ناامن وزارت بد سابقه کشور می گذرد.» رای ندادن راه نیست و ایست است. اما رفتن پای صندوق تحمیل رای به کسانی است که رای ما را بر نمی تابند. تمرین دادن ایشان است. آموزش دادن اجباری و وادار نمودن آنها به رعایت قوانین دموکراسی است. باید به آنها اصول اولیه دموکراسی را با زحمت آفرینی حقنه کرد که البته رنج فراوان و هزینه سنگین و طعم زهرآگین هم دارد. اما آینده را تضمین می کند.

مِی 22, 2012

رقص میهن پرستان با مرگ

Filed under: فیلم,اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 9:10 ق.ظ.

به نام خدا
زندگی زیباست و باید زیست به شرط آنکه پا از حیوانیت فراتر نهاده در محدوده انسانیت داخل شویم.اگر ماورای «خور و خواب و خشم و شهوت»بنگریم مسائلی به چشم می آید که با توجه به آنها می شود زندگی را رنگ انسانی زد.می شود انسان و توان انسان را ،انسان و تفاوت انسان را،انسان و مسئولیت او رابراق و درخشنده نمود.

انسان موجودی اجتماعی است و فطرت او بر مبنای جمعیت و خردورزی شکل گرفته؛اگر چنین موجودی اجتماع را رها و به منافع شخصی بسنده کند و در خواسته های فردی اش خلاصه شود، کوچک می شود. تنازل می یابد و قطعا از مسیر معهود خلقتش خارج می شود.موجودی که خلاف طبیعتش از جمع به فرد گرایش یافت یعنی تنها به فردیت و منفعت فردی تمایل یافت در این صورت است که به مقصود اصلی آفرینشش خیانت کرده و از مسیر اصلی منحرف شده.

اما اگر انسان در صراط حقیقی خلقتش بود،فردیت را نمی بیند جمع را می بیند.بشریت را می بیند.انسانیت را می شناسد.به خرده ها به ریزه ها به اشخاص نمی پردازد حتی به شخص خود.او کسی می شود که بشریت را می داند و می شناسد.مرزها زبان ها و محدودیت ها او را از، کل اصلی و جامعه بزرگ بشری دور نمی کند.
زبان ها مختلف اند اما انسان ها واحد اند،زبان بشر زبان طبیعت است. زبان بشر مثل زبان باد و زوه اش در سراسر زمین پهناور متحد و یک شکل است.گرچه ظاهراً زبان ها متفاوت اند. این است که طبیعت انسان بر مبنای فرد گرایی و خود خواهی نیست. جهانی است. جهان شمول است. بزرگ است و وسیع است.

در فیلم سوفی شول به صراحت می بینیم یک وطن پرست و خیر خواه اجتماعی یک مخالف خوان سیاسی، چطور ارکان وجودی یک حاکمیت تمامیت خواه و زیاده طلب را به باد انتقاد می گیرد. او بدیهی ترین خدمات موهوم حاکم در منظر هوادارانش را که اکثریت قریب به اتفاق اند زیر سئوال برده و یک تنه نادیده می گیرد. سوفی همه چیز حاکم را منحوس می داند و قبل از هر چیز مقامش راو جایگاهش را،مسئله دار و نامشروع می داند. در چنین موقعیتی نمی توان برای حاکم وقت آلمان و زمام داران پیرو ایده های وی خیر و برکتی برشمرد. تنها در صورتی می توان مزایا و خدمات را شمارش کرد که اساس کار بر ریشه ها و بنیان های قوی استوار باشد و الا کاخی که بر پایه ستم و ظلم بنا شده حتی اگر منظره زیبایی برای شهر و شهروندش بیافریند باز هم منظر زیبایش تیره و تار دیده می شود.و کام بیننده را تلخ می کند.
این فیلم بازگو کننده آخرین روز حیات «سوفی شول»و مقاومت و ایستادگی اش در برابر ظلم ظالمی به نام هیتلراست.در این فیلم تحقیر شدن نظام هیتلر بازگو شده،به زعم من اگر نگاه به این نظام چندان تحقیر آمیز هم نبود با دیدن و شنیدن آنچه از آن جرثومه عالمگیر باقی مانده همراه با حکم تاریخ جز ننگ، برای آن تئوریسین بزرگ و منضبط حزب نازی، چیز دیگرینمی توانست باشد.او یک نظام توتالیتر با روکش ملی گرایی و عدالت اجتماعی و برابری را بر پایه های خطابه های آتشین و ژست های عوام فریب و خیر خواه بنا کرده بود.امروز بیان این ویژگی ها و شناخت آن بسیار راحت و دست یافتنی است. گویا بدیهی است. اما آن روزها، فریبایی آن نظام، تنهادر افسون ذهن آزاد و معصوم از زشتی ها عاجز می ماند و الا مکر آن هر ساده اندیش و هر فرصت طلبی را مسحور می کرد؛لذا نبودند -یا کم بودند- افرادی که ببینند و بیاندیشند و استنتاج کنند. اگر چنین افرادی بودند، باز کم بودند آنها که جهان بین باشند.کم بوده اند و کم هستند کسانی که وسیع ببینند و عمیق. وسعت و عمق اندیشه اگر آزادگی را هم داشته باشد، سودمند می شود و سودش به حساب مردم و نوع بشر واریز می شود.

آوریل 3, 2012

زندان یا ندامت گاه

Filed under: اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 7:41 ق.ظ.

به نام خدا


ما ملتی هستیم که نام زندانیان مان را حفظ نمی شویم!
البته هیچ ملتی نام ساکنان زندان هایش را حفظ نمی شود.
چرا باید یک ملت نام مجرمین و قانون شکنان را به خاطر سپارد؟

حتم این است که یک ملت نیازی به پاسداری از نام محکومان به احکام قضایی ندارد.
اما ،تنها ملتی خود را موظف به این پاسداری می داند که مجرمان زندان هایش برای حقوق همان ملت، گرفتار زیاده خواهان شده باشند.این شرایط هولناک آن حالی است که مجرم و دل سوز جای عوض کرده و دل سوز دربند و مجرم کلید دار زندان می شود.طنز ماجرا این است که این زندان بان اسیرش را به نادم بودن وامی دارد و برای این که او را از خواسته اش منحرف کند به هر طریق غیر انسانی متوصل می شود.

گاهی این ملت که حقش نادیده انگاشته شده چنان ناتوان می شود که از حفظ نام زندانیان هم عاجز می شود.عجزی نه از سر قدرناشناسی.بلکه ناتوانی او را، دلیل هراس ناکِ بزرگتری به نام «وسعت عمق فاجعه» می باشد.وسعتی به اندازه سلولهای بیش از ظرفیت معمول.وسعتی به زندان های آباد تر از ظرفیت مهعود.لیستی از نام داران و گمنامان. لیستی پر از جوانان محکوم به نزیستن.محکوم به سکوت، حذف و نبودن با جامعه.
حال و احوال،روزگار ما این است. زندان ها مملو از سنین جوان و پر شور. زندان هایی سرشار از هنر، فرهنگ، علم و سیاست. زندان هایی آکنده از هر قشر و نحله فکری،با عنوانی به نام مجرمین سیاسی.

«مجرم سیاسی» همان جرمی بود که به خاطرش گروه حاکم امروز، با کمک مردم این سرزمین علیه زندان بان قبل، شوریدند و شورش را به ثمر رسانده و زندان بان را خلع کلید کرده و اندکی بعد کلید دار سلول های تک نفره شدند.

زخم عمیقی است یر تن ملت و کشور من. زخمی عمیق و چرکین. نام این زخم را زندان و سیاست گذارده اند.تن این ملت و جامعه خونین است.که مجرمان را بر صدر مجلس می نشانند و مشفقان را در بند اسارت می آزارند.تن ملت رنجور است علتش آن که اگر بخواهم نامی از یکی از اسیران ببرم حتم و قطع می دانم که خود نامبرده به اعتراض بلند می شود که چرا از آن دیگری که محروم تر و گرفتار تر است نام نبردی؟!

چه بگویم ما را از الف.ز -م.ت،تا ح.ک- ر،ب و…از با شرفان و آبرو داران در بند است و در همین حال کسی چون «مرتضوی» بر رفاه! این ملت حاکم. همان مرتضوی که دست کم 4 کشته در زندان کهریزک محصول خدمات وی بوده و تا امروز خون هیچ یک از آن 4 نفر بها نگرفته.که البته اگر هم خانواده آنها را پولی و مقامی داده و استمالتی شده باشد آبرو، غرور و حق نادیده انگاشته شده این ملت مظلوم را هیچ مسکنی نبوده.حضور این قاضی عدل!سابق که دست در خون دارد دهن کجی واضح و تفی بر جبین ملت بوده و هست.

آری این است روزگار ما این است آبادانی بعد از خلع سلاح زندان بان سی و چند سال پیش.
من به عنوان راقم سطور می پرسم چون از تحول عظیم سیاسی سال 57 سه چهار سال کوچکترم آیا من حق طلب بیلان کاری و مقایسه آماری بین دو حکومت رادارم؟
من و همه همسالان من که قاطبه نیروی فعال این جامعه را در عرصه های مختلف از کارگری تا تصمیم گیری های کلان کشوری در اختیار داریم، نه سلطنت طلب، نه محارب، نه منحرف ،نه عامل صهیونیزم و نه دشمن هستیم. ما دردمندان استبداد و یا هر درد دیگری هستیم که آزرده روح و رنجور تن به آینده بد بین و سرخورده شده ایم و حتی از به خاطر داشتن زندانیان سیاسی و معدومان تاریخ سیاسی وامانده ایم.

مارس 31, 2012

12 فروردین

Filed under: مناسبت,سیاسی — جهانگرد @ 12:26 ب.ظ.

به نام خدا

در این فیلماگر خوب توجه کنید کلمه زیباو واضحی را از زبان بنیانگزار ج.ا.ایران خواهید شنید.
ایشان می فرماید:
«…فردا همَه از خانه ها بیرون بیایید و همَه رای بِدید به جمهوری اسلامی،البته آزاد هستید هرچه خواستید رای بِدید…»

اول از همه شرایط برابر در رفراندوم نمود پیداکرد.
دوم تبلیغ رهبر برای ماینوی شخصی اش بسیار رک و راست بود.
سوم احتیاط معظم له مهم بود که باعث شد تصریح کند که مردم به چه نظامی رای دهند.
چهارم تصریح حضرتش بر آزادی در رفراندوم منت ر ا بر همه تمام کرد.
پنجم آن گونه بود که ما این گونه ایم.

پ.ن:
-مطلب مورد اشاره از لحظه 1:14 شروع می شود و چند ثانیه هم طول نمی کشد.
-در ادامه این سخنرانی ،حضرت روشن بیان می فرماید:» من هم به جمهوری اسلامی رای می دهم!» که این بخش را نیافتم.

فوریه 3, 2012

نماز جمعه و جمــاعــت

Filed under: مناسبت,تصویر,سیاسی — جهانگرد @ 6:31 ب.ظ.

به نام خدا
جمعه است و جمعیت اش.کوبندگی.سیاهی لشگر و سرخوردگی دشمن.
انتخابات باید پر رنگ باشد مثل نماز جمعه.اما حیف که در انتخابات، دخترکان 9 ساله و پسران سیزده ساله نمی توانند، حضور یابند و الا مسئله انتخابات هم، چون مشکل جمعیت یک جمعه از تمام جمعه های سال، حل می شد.

آنچه مشاهده می کنید دست چین نماز جمعه14 بهمن 90 در آستانه انتخابات مجلس دهم است.این تصاویر را گرد آوردم تا بماند و بدانم که جمعیت از کجاست و سوخت جمعیت چیست؟

دسامبر 19, 2011

دیکتاتور مرموز

Filed under: مناسبت,اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 3:03 ب.ظ.

به نام خدا
امروز خبر آمد که کیم جونگ ایل رهبر کره شمالی بر اثر سکته قلبی در قطار شخصی معروف اش درگذشت .اینکه او چطور و چرا با قطار مسافرت می کرد و داستان قطارش چیست؟ یکی از رازهای زندگی رازآلود این انسان خداگونه کره است که باید بماند تا زمانی شاید چون کلاه نظامی مطلای قذافی رمز گشایی گردد.

وقتی تصاویر مردم کره را که در رثای او سخت می گریستند دیدم؛ یاد اولین سال دبستان افتادم که در خرداد ماه با فقدان رهبر نظام جمهوری اسلامی مواجه شده بودم.آن روزها مردم ما نیز می گریستند،غش می کردند حتی خبر چنان هولناک بود که تلفات هم برجا گذاشت و خبر آمد مردی هم زیر پای موج جمعیت روح از بدن هایشان کوچیده بود!

اماآیا تفاوتی میان مردم ایران 1989و مردم کره شمالی 2011می توان یافت؟
شاید اغراق باشد اما این احساس را دارم که مردم ایران هم در آن سال ها گریستند اما بعد از گذشت بیست سال، هنگامی که به رفتار سالیان قبل مراجعه می کنند چندان حاضر نیستند که آن حرکت و احساسات را بپذیرند. اگر آن را انکار نکنند، آن را موجب شرمندگی می دانند. یا اینکه اعتراف می کنند که دیدگاه شان نسبت به مسائل اطراف و روزگارشان بسیار سطحی و یا از سر بی اطلاعی بوده.البته نباید وفاداران آن نهضت اشک آلود را که تاکنون غم آن روز را دارند نادیده بگیریم.

وقتی دریچه اطلاعات بسته و یا سخت تنگ در برابر چشم و گوش ملتی تعبیه شده باشد، طبیعی است اگر محدود بنگرند واشراف بر ما یجری نداشته باشند. اما مردم زودباور تقصیر زودباوری و سطحی بودن شان را بر گردن دارند ومسئول آن طرز فکر نیز هستند.این دو صفت است که طرف مقابل یعنی حاکمیت را قادر بر احاطه بر مقدرات زندگی ایشان می گرداند.

کیم جونگ ایل رفت اما میراثش که دیکتاتوری بود و خرافه باقی است. دستاویز اِعمال میراثش که جهل مردم باشد و زودباوری هنوز هست و تا حاکمیت دستاویزی چنین خوش دست در اختیار داشته باشد اگر هم نخواهد، اعمال سلیقه در همه زوایای زندگی مردم خود کند،دیگران ایشان را متهم به بی دست و پایی و بی عرضه بودن می کنند لذا باید از نگاه تحقیر آمیز همقطاران خود را مصون داشت.

به هر حال «کیم جونگ ایل»رهبر فقید کره شمالی که هزار شایعه راست و ناراست در موردش گفته و شنیده می شود،مرد.
ضایعه مؤلمه را خدمت مقام معظم رهبری ،رئیس جمهور،همتایان هم دست آن مرحوم مغفور و مردم واقعاً عزادار کره شمالی تسلیت عرض می نمایم و از خدای بزرگ خرد شدن هر دیکتاتور زیاده خواه را طلب می نمایم.

نوامبر 30, 2011

تسخیر سفارت سوغات انقلاب ما بود.

Filed under: متفرقه,اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 9:45 ق.ظ.

به نام خدا
دیروز سه شنبه 8 آذر بود .دانشجویانِ سال نود خورشیدی، در این روز به سمت سفارت و باغ انگلستان حمله ور شدند تا سیاست های انگلستان را محکوم کنند.
باری دانشجویان، سالیان گذشته، آهنگی کوک کردند که هنوز صدایش بلند است. هنوز این سمفونی مرگ به گوش می رسد. فرض کنیم در یکی از کشورهای دنیا سفارت ایران را تخریب می کردند، کما آنکه در افغانستان طالبان کشتاری در سفارت جمهوری اسلامی به راه انداختند که همه کشته ها را شهید نامیدیم و چه خونخواهی ها نکردیم. مثلا در همین جزیره غرب آفریقا یعنی بریتانیای کبیر ما سفارت داریم؛ ما تلویزیون و خبرگزاری داریم و نیز مرکز دینی به نام کانون توحید.
اگر فرض انگلستان می خواست برای اتباع خود و مسیحیان ایران مرکز دینی داشته باشد ما چه می کردیم؟!!
ما ایشان را جاسوس می خواندیم کما اینکه امروز که آن مناسبات را ندارند اما ایشان را جاسوس می نامیم. اما خودمان را مبلغ دین خدا و دلسوز مردم جهان می دانیم.

بگذاریم و بگذریم آنچه شاهد بودیم به تاراج بردن اموال بود و لابد میهمان نوازی ایرانی!
اما فراموش مان نمی شود که با تصرف سفارت آمریکا و 444 روز اسارت اعضای سفارت و …که تماماً از جانب حاکمان وقت سربلندی و افتخار بود -و البته هنوز هم هست و جز آیة الله منتظری از آن برائت جست- راه تصرف سفارت و تخریب سفارت در دنیا هموار شد و شاهد تخریب سفارت های گوناگون در کشور های مختلف بودیم و خواهیم بود. سوغات ایران و انقلابش برای جهانیان تصرف سفارت و نقض کنوانسیون ژنو بود.نقض قانونی که به موجب رهایی از بند آن می شود کشور گشایی را در مدل و مقیاس کوچکتر به وضوح دید. من تصوری نسبت به دانشجویان! ندارم؛جز اینکه ایشان مشتی از مردم بودند که در مساجد و ادارات و اصناف چه بسا در دانشگاه از اعضای فعال بسیج اند و بس. در تصاویر خبر گزاری مهر شیخ و سیدی ملبس به لباس روحانیت! دیدم که چهره های آشنایی بودند.از همین خبر گزاری نمونه مجاهداتشان را در مقابل سفارت دیده بودم.نمی توان افرادی را که چنین دیوار نویسی مبتذل و اشتباهی را می نویسند و این چنین راحت مشت خود وا می کنند را افرادی مطلع ،هوشیار،سیاسی و دانشجو نامید…
ایشان اگر کمی، تنها چند خط از تاریخ تسخیر سفارت آمریکا یعنی انقلاب دوم! را می خواندند نیک می دانستند که عباس عبدی و خانم ابتکار امروزبه خاطرهمان ابداعات و ابتکارات خود درقبال عمل محیرالعقول فتح سفارت آمریکاست که مطرود و مغضوب اند و تنی چند از همرزمان شان در زندان حزب تشکیل داده اند و به فعالیت سیاسی اجتماعی غیر قانونی! مشغول اند.اگر از این مسائل مطلع بودند می شد خود و آینده خود را ازامروز رصد کنند و عمل مسبوق به سابقه را لطیف تر و آرام تر انجام دهند.اما دوصد حیف که هیچ کس از تاریخ پند نمی گیرد مگر صاحب خرد و اندیشه. والا اکثر مردم بی گدار به آب می زنند و حاصل را نرسیده درو می کنند.

نوامبر 22, 2011

شیخ و مرد نمازهای جمعه

Filed under: متفرقه,اجتماعی,داستان,سیاسی — جهانگرد @ 8:02 ق.ظ.

به نام خدا

مردی از جنس مردان نماز جمعه که گویا تنها برای شرکت در نماز جمعه پرورش یافته اند و این مراسم عبادی سیاسی چنان در عمق روحشان نفوذ کرده که جز آن فرهنگ! نمی بینند؛ نزد شیخنا در دفتر مسجد رسید.
بعد از تعارفات معمول شیخ را مخاطب قرار داد که:» چرا در این مسجد بعد از نماز تکبیر و مرگ بر و … نمی گویند؟!»
البته کلامش مقدمه ای این چنینی داشت:»حضرت امام فرمودند حفظ نظام از نماز هم واجب تر است.»بعد از شیخنا پرسید:» شمااین را شنیده اید؟»شیخ تائید کرد.او با استناد به این کلمه قـصارتوضیح می خواست بداند که این مسجد چرااز جاده حق منحرف شده؟ شیخ سربعاً خود را با او هم آهنگ کرد و گفت:» اینجا بعد از مغرب تکبیر می گویند.»
مرد نماز جمعه شلوغ کنِ ما، در اینجا مثل کسی که مچ گرفته باشد پرسشگرانه و توضیح خواهانه گفت:»فقط مغرب!؟ حفظ نظام چی؟»
شیخ ماجرا تصمیم گرفت او را شیر فهم کند صدا صاف کرد و توضیح داد:»ببینید آیة الله خمینی چنین نظری دادند و امروز دیگر این نظر برای تکبیر گفتن در مسجد داده نمی شود. فقهای امروز چنین نمی کنند»
با صلابت پاسخ داد»حضرت امام که از همه اعلــم تــر !بودند»
شیخ متوجه فاجعه انشسانی پیش رویش بود.لذا جواب داد:» ببینید آقا من اینجا نشسته ام تا مردم را در امور دینی راهنمایی کنم الان شما فرض کن ما مسلمان شیعه در لبنان یا کویت و یا سعودی باشیم آیا باید بعد از نماز این تکبیر ها را بگوییم و حفظ نظام و این حرف ها؟اصلا مسلمین آنجا چنین می کنند؟!»
مرد جمعه های کوبنده گفت:»من دارم مملکت خودمان را می گویم نه دیگران را ما به دیگران چه کار داریم!»
شیخ دست بر قرآن پیش رو گذارد و گفت:» این کتاب برای ایران اسلامی ما نیامده این قرآن فرامرزی است ربطی نداردکه بگوییم خودمان و خودشان»
مرد سکته ای در مناظره اش ایجاد شد شیخ دوباره رشته کلام را به دست گرفت گفت:»مردم اسلام شان به قبل و بعد از انقلاب تقسیم نمی شود. شما قبل از انقلاب چه می کردید؟ نماز نمی خواندید؟ نماز می خواندید دیگر.خب این تکبیر ها هم که نبود. یعنی همه نماز های قبل از انقلاب تان پشم !همه مالیده؟!»
مرد مبهوت شده بود گفت:» نه نمالیده پشم هم نیست»
شیخ گفت:»خدا قبول نمی کند؟»
مرد پاسخ داد:»به کرمش برمی گردد»
شیخ گفت:»بله آن که قطعاً اما نمی توانید بگویید این نماز تر است.»
مرد گفت :»اما تکبیر واجب تر از نماز است امام…»
شیخ حرفش را برید و گفت:» الان آیةالله فوت کرده اند نظرات را مراجع فعلی فتوا می دهند شما مقلد کی هستید؟»
طبق انتظار گفت:»حضرت آقا»
شیخ گفت:» خب شاید ایشان هم مثل آیة الله خمینی فتوا دهند اما ما نمی توانیم چنین بگوییم»
او گفت:»اما حفظ نظام واجب است »
شیخ پرسید:»شما فقیه هستید؟الان داریم مسئله را از لحاظ فقهی و علمی بررسی می کنیم نباید مثل شعارهای نماز جمعه و راهپیمایی حرف زد! من اینجا به امور دینی مردم می رسم»
مرد پرسید:»یعنی شما حرف آقا و امام را رد می کنید؟»
شیخ جواب داد:»کدام حرف؟»
یاد آوری نمود:»این که حفظ نظام واجب است؟»
شیخ گفت:»من به امور دینی می رسم اگر دین و سیاست یکی باشند وقتی من کار دینی می کنم سیاست هم خود به خود حفظ می شود و اگر چنین نباشد که دیگر هیچی من کار دینی می کنم»
مرد تشکر کرد و برخاست با هم دست دادند و او از دفتر رفت.

صفحهٔ بعد »

ساخت یک وب‌گاه یا وب‌نوشت رایگان در WordPress.com.