جهانگرد

ژوئیه 9, 2016

«مشق شب»از آن روز تا امروز

Filed under: Uncategorized,فیلم,فرهنگ,مناسبت,هنر,اجتماعی — جهانگرد @ 9:37 ب.ظ.

 

به نام خدا

 

2بامداد شنبه،نوزدهمین روز از تیرسال 1395؛ یکی از بزرگترین ها یا به اعتقاد برخی بزرگ ترین سینماگر عصر حاضر یعنی «عباس کیارستمی» قبل از طلوع خورشید درحالی که جان در کالبد نداشت به میهنش بازگشت. سینماگران سرشناس کشور در فرودگاه به استقبال پیکرش رفتند.برای کسی که هنگام برنده شدن نخل طلا مجبور بود از در مخفی فرودگاه بیرون برود تا از لت و کوب شدن در امان بماند، این بار فرش قرمز پهن کردند. راستی بد نیست که جنازه، قدرش از زنده بیشتر است؟

امروز قسمت های مهم-به زعم و نظر خودم-  «مشق شب«کیا رستمی را تماشا کزدم.یادم است اول بار وقتی این فیلم را از تلویزیون به تماشا نشستم کارگردان برای من برای من تبدیل شد به کیارستمی قبل از مشق شب و بعد از مشق شب!

چه اشکال دارد،قانون،عرف،شرع و یا چیزی مانند اینها ما را ملزم نکرده تا کارگردان ها را ،هنرمندان را حتما باید طبق قوانین خاصی دوست بداریم؟

نه.دست کم من ،چنین دستوری نیافتم. بر همین اساس نگاهم به کیارستمی بعد از دیدن مشق شب به کلی تغییر کرد.زاویه دیدم چنین شد: او یک دیدگاه خاص نسبت به کودک و نوجوان داشته تا جایی که فکر می کنم این حس او در کار هایش از کانون پرورش فکری کودک و نوجوان آغاز شدهو باقی مانده است. در اثر صراحتا از دغدغه خود درباره ی مشق و تکلیفِ شب فرزندش می گوید و اینکه سنگینی این تکالیف بهانه یک تحقیق میدانی و مستند بوده که منجر به تهیه یک فیلم شده است سخن می گوید. همچنین با این فکر،بهمن 1366سراغ مدرسه «شهید معصومی» می رود. آن جا دوربین می کارد از بچه های سال دوم یا سوم دبستان فیلم می گیرد. از میان گفتگوی او با بچه ها می شود هزار هزار نکته و صدها ضعف آموزشی و راه حل آن را به دست آورد.

فیلم ساز و نوسنده بزرگ عصر ما فیلم دیگری از جنس مشق شب دارد به نام «قضیه شکل اول،شکل دوم«این فیلم دو ویژگی مهم دارد اول آن که در مدرسه اعتراف گیری از نوجوانان وجهه اخلاقی و تربیتی دارد یا خیر؟

این یک بحث کاملا جدی تربیتی است.برای فرد دلسوزی که با نوجوانانی در مدرسه سرو کار داشته باشد این نوع تعاملات یک معضل و یک نوع دل نگرانی محسوب می شود.دومین ویژگی فیلم مذکور این است که درباره موضوع مطرح شده در فیلم حدود 15 تا 20 نفر از شخصیت های معروف و مطرح در عرصه های مختلف مورد مصاحبه قرار می گیرند و نظراتشان را ارائه می دهند.

Untitled

صد البته این فیلم هم فیلمی در زمینه تعلیم و تربیت و نظام تعلیم و تربیت بود و مثل مشق شب مملو از ریزکاری های فراوان است.

 

اما اگر بخواهم مشق شب را بهتر واکاوی کنم باید بگویم مصاحبه با کودکانی است به صورت ابر و بادی در هم تنیده شده متوجه نمی شویم گفتگو کی شروع و کی تمام می شود نوبت به نوبت گپ می زنند.اما غیر از دانش آموزان با دو بزرگ سال هم مصاحبه کرده اند. یکی مردی که فرنگستان را سالها قبل دیده از آمریکا، کانادا،انگلستان وغیره. می خواهد فرزندش را از چنگ معلم بد نجات دهدبه همین خاطر آمده تا مدرسه «شهید معصومی» را محک بزند متوجه می شود بساط فیلمبرداری کیارستمی برپاست می خواهد بیاید و نقطه نظراتش را با او در wnab1353594025میان گذارد حرف ها می زند که البته اگر آن روز یا حتی امروز رویا و آرمانی به نظرمان بیایداشکالی ندارد چون زمان آن روز از دست رفته ؛ اما کاش چشم ها را ببندیم و برای دل خوشی آن مرد یک لحظه تصور کنیم،بیاییم حرف او را گوش کنیم.

امروز چه بودیم؟

چه می شد؟

از آن گذشته فراموش نشود فراست و تیزبینی کیارستمی،اینکه فردی آمده فرزندش را بهمن ماه در مدرسه ای ثبت نام کند، از او فیلم می گیرد؛ نه تنها از او و معلوماتش غافل نمی شود بلکه در تدوین فیلم کلی از پیام خود را از زبان او به بیننده و آیندگان القا می کند!

دومین بزرگسال فیلم پدر یکی از بچه هاست. پسرک مملو از اضطراب است سبب اضطرابش کتک خوردن از معلم سال اول همراه با تعلیم غلط از جانب پدر و مادر دلسوزش است. نتیجه این می شود که بچه لحظه ای روی پا آرام نمی ایستد ،گریه می کند و حتما»مولایی» _دوست با وقارش_ باید همیشه کنارش باشد تا جانش آرام گیرد والا دنیا دور سرش می چرخد. کیارستمی در یک سکانس پدرش را احضار کرده و با او هم کلام می شود و او با خنده ای همراه با سرگشتگی و حیرانی از آنچه بر پسرش گذشته بیننده و آقای کارگردان را با خبر می کند.

سراسر فیلم کارگردان شهیر دنیای ما،چنان هوشمندانه با بچه ها سربه سر و دهان به دهان می شود که ایشان به شکل نیمه خودجوش اطلاعات عجیبی از پشت درهای بسته ی خانه هاشان بیرون می ریزند و معلوم می شود تهران آبستن چه سال ها و چه دهه هایی است. البته این در حد یک حدس است. چون از دیدن پسر بچه ای که پدرش در جبهه است و در انجام تکالیفش اهمال می کند و به صراحت تنبیه را موجب لجبازی بچه ها می داند نمی شود گفت این بچه دو دهه ی بعد چه موقعیتی دارد!

یا او که، ناظر جنگ آشکار دو هوو است .یا دیگری که مؤدب است؛ اما شرارتش بیش از ادبش به چشم آید را …

بنابراین تفاصیل خیلی دوست داشتم به مناسبت کوچ کارگردان بزرگ عالم «عبــاس کــیـارســتــمی» ای کاش هریک از این نا بازیگران حاضر در این فیلم یا هریک از این نا بازیگران حاضر در مدرسه «شهید معصومی» بهمن 1366بیایند و خودی نشان دهند. بیایند و بگویند چه کاره اند.روایت کنند در کجای جغرافیای زمان و مکان امروز جامعه ایران هستند؟ بیایند تا با دیدن ایشان و شنیدن قصه هایشان بفهمیم آیا کارگردان سیاه نمایی کرد؟ آیا او فال بد می زد؟ آیا بدخواهی می کرد؟

اگر نیستند؛ نشانِ عاقبت شان را آنها که از ایشان خبری دارند،روایت کنندکه چه شدند؟

اصلا بیان شود مدرسه شهید معصومی کجاست؟

معلمان و کادری که کیارستمی را دیدند و برای ساخت این فیلم با او همکاری کردند بیایند و از او بگویند؟

مِی 16, 2013

یک پذیرایی ساده

Filed under: فلسفی,فیلم,اجتماعی — جهانگرد @ 6:31 ب.ظ.

به نام خدا
IMAGE634381320103125000برادری برای مطامع شخصی حاضر می شود به قرآنی که به آن معتقد است قسم یاد کند که قِرانی از پولی را که می گیرد به برادرش ندهد!این یگانه شرط بدست آوردن این پول باد آورده است! او قسم یاد می کند چون پای نفع شخصی در میان است بنا بر این برادری را با کارد عقیده ذبح می کند.

همیشه برادر این گونه که گفتم و گفتند نیست. برادرم برایم گفت که در فیلمی که امشب مرا به دیدنش میهمان کرد پول نقش محوری نداشت و نفع و سود شخصی محور بود.در یک کلام خواهش ها و شهوت ها، میل های افراد که مثل پیچ امین الدوله به دست و پای مان پیچیده اند و ما را دربند می کشند و رهایی و رستگاری مان را به تعویق و گاه برای همیشه منتفی می سازند در این فیلم نقش اصلی و شاه کلید است.

«یک پذیرایی ساده»از مانی حقیقی با بازی مانی حقیقی و ترانه علیدوستی بسیار به دل نشست و اوقاتم را شیرین و خیالم را راحت کرد. فیلم هایی از این دست را دوست دارم.فیلم بین نیستم و سخت پای فیلم می نشینم. گریز پایی حرفه ای در وجودم نهادینه شده. اما یک دستی داستان و بازی های بسیار زیبا و باور پذیر و فضای دوست داشتنی همراه با بحث های تامل برانگیز فیلم نامه مرا سخت جذب و به اصطلاح میخکوب کرد.paziraE
هنوز معتقدم در اختیار داشتن پول به آدم قدرت می دهد و نبودش گاه انسان را چنان نیازمند می کند که برای یافتنش و یا هنگام رسیدن به آن دیوانه می شود و فاجعه می آفریند.

پول خوشبختی نمی آورد قطعاً نبودش بدبخت می کند. بی پولی را می شود تحمل کرد اما، سختی و تلخی خاصی دارد. در این فیلم تنها دو نفر آن را تحمل می کنند که باید به تماشای آن بنشینید تا ببینید که چه حال و روزی دارند. اما بیننده در مورد آن ها بعد از تماشای فیلم قضاوتی متفاوت از دیگران دارد. این نتیجه بی پولی و قانع بودن است. این نگاه شخصی من به بی پولی است؛ که در این فیلم هم ردش را دیدم. که البته شاید کمی شعار گونه باشد. اما باید عملی شود تا پوشش شعاری اش را بدرد و محتوای رفتاری اش هویدا شود.

مِی 22, 2012

رقص میهن پرستان با مرگ

Filed under: فیلم,اجتماعی,سیاسی — جهانگرد @ 9:10 ق.ظ.

به نام خدا
زندگی زیباست و باید زیست به شرط آنکه پا از حیوانیت فراتر نهاده در محدوده انسانیت داخل شویم.اگر ماورای «خور و خواب و خشم و شهوت»بنگریم مسائلی به چشم می آید که با توجه به آنها می شود زندگی را رنگ انسانی زد.می شود انسان و توان انسان را ،انسان و تفاوت انسان را،انسان و مسئولیت او رابراق و درخشنده نمود.

انسان موجودی اجتماعی است و فطرت او بر مبنای جمعیت و خردورزی شکل گرفته؛اگر چنین موجودی اجتماع را رها و به منافع شخصی بسنده کند و در خواسته های فردی اش خلاصه شود، کوچک می شود. تنازل می یابد و قطعا از مسیر معهود خلقتش خارج می شود.موجودی که خلاف طبیعتش از جمع به فرد گرایش یافت یعنی تنها به فردیت و منفعت فردی تمایل یافت در این صورت است که به مقصود اصلی آفرینشش خیانت کرده و از مسیر اصلی منحرف شده.

اما اگر انسان در صراط حقیقی خلقتش بود،فردیت را نمی بیند جمع را می بیند.بشریت را می بیند.انسانیت را می شناسد.به خرده ها به ریزه ها به اشخاص نمی پردازد حتی به شخص خود.او کسی می شود که بشریت را می داند و می شناسد.مرزها زبان ها و محدودیت ها او را از، کل اصلی و جامعه بزرگ بشری دور نمی کند.
زبان ها مختلف اند اما انسان ها واحد اند،زبان بشر زبان طبیعت است. زبان بشر مثل زبان باد و زوه اش در سراسر زمین پهناور متحد و یک شکل است.گرچه ظاهراً زبان ها متفاوت اند. این است که طبیعت انسان بر مبنای فرد گرایی و خود خواهی نیست. جهانی است. جهان شمول است. بزرگ است و وسیع است.

در فیلم سوفی شول به صراحت می بینیم یک وطن پرست و خیر خواه اجتماعی یک مخالف خوان سیاسی، چطور ارکان وجودی یک حاکمیت تمامیت خواه و زیاده طلب را به باد انتقاد می گیرد. او بدیهی ترین خدمات موهوم حاکم در منظر هوادارانش را که اکثریت قریب به اتفاق اند زیر سئوال برده و یک تنه نادیده می گیرد. سوفی همه چیز حاکم را منحوس می داند و قبل از هر چیز مقامش راو جایگاهش را،مسئله دار و نامشروع می داند. در چنین موقعیتی نمی توان برای حاکم وقت آلمان و زمام داران پیرو ایده های وی خیر و برکتی برشمرد. تنها در صورتی می توان مزایا و خدمات را شمارش کرد که اساس کار بر ریشه ها و بنیان های قوی استوار باشد و الا کاخی که بر پایه ستم و ظلم بنا شده حتی اگر منظره زیبایی برای شهر و شهروندش بیافریند باز هم منظر زیبایش تیره و تار دیده می شود.و کام بیننده را تلخ می کند.
این فیلم بازگو کننده آخرین روز حیات «سوفی شول»و مقاومت و ایستادگی اش در برابر ظلم ظالمی به نام هیتلراست.در این فیلم تحقیر شدن نظام هیتلر بازگو شده،به زعم من اگر نگاه به این نظام چندان تحقیر آمیز هم نبود با دیدن و شنیدن آنچه از آن جرثومه عالمگیر باقی مانده همراه با حکم تاریخ جز ننگ، برای آن تئوریسین بزرگ و منضبط حزب نازی، چیز دیگرینمی توانست باشد.او یک نظام توتالیتر با روکش ملی گرایی و عدالت اجتماعی و برابری را بر پایه های خطابه های آتشین و ژست های عوام فریب و خیر خواه بنا کرده بود.امروز بیان این ویژگی ها و شناخت آن بسیار راحت و دست یافتنی است. گویا بدیهی است. اما آن روزها، فریبایی آن نظام، تنهادر افسون ذهن آزاد و معصوم از زشتی ها عاجز می ماند و الا مکر آن هر ساده اندیش و هر فرصت طلبی را مسحور می کرد؛لذا نبودند -یا کم بودند- افرادی که ببینند و بیاندیشند و استنتاج کنند. اگر چنین افرادی بودند، باز کم بودند آنها که جهان بین باشند.کم بوده اند و کم هستند کسانی که وسیع ببینند و عمیق. وسعت و عمق اندیشه اگر آزادگی را هم داشته باشد، سودمند می شود و سودش به حساب مردم و نوع بشر واریز می شود.

ژانویه 8, 2012

شاید وقت دیگر…

Filed under: فیلم,فرهنگ,هنر — جهانگرد @ 12:53 ب.ظ.

به نام خدا

زنَمو توی فیلمِ تلویزیونی با یه مرد غریبه دیدم که تو پیاده رو قدم می زدن.. حالا تو به من می گی آروم باشم؟!!
دارم منفجر می شم دارم می ترکم آخه این دردو به کی بگم؟
اصن کی می فهمه من چی می کشم؟!
هیشکی هیشکی، به خدا اگر بفهمین.این زن من بود که داشت با یارو مرتیکه نره خر قدم می زد گل می گفت گل می شنفت…

– ای بابا هی می خوایم آروم شه لال شدیم؛هی می گیم بذار دو کلمه بگه خالی شه..هی ساکت موندیم… باز می بینیم داره اراجیف به هم می بافه! مرد حسابی تو، توی یک تصویر اونم لا به لای اخبار فهمیدی زنته با یه غریبه بود؟!
تازه زنت باشه… خب مگه ما مقصریم؟! یه بند داری به زمین و زمان فُـش می دی؟!

بعد از حرف های همکارش، سرش را همان طور که پشت میز نشسته بود میان دو دستش که هر دو از آرنج روی میز ثابت شده بودند قرار داد. چشمانش را هم گذاشت و در لاک خود فرو رفت. دیگر احساس شرم رهایش نکرد…

فیلم شاید وقتی دیگر اثر پر تاثیر بهرام بیضایی است که سال 66 ساخته شده. فیلم اثری دیدنی و عمیق است گرچه کمی کش دار است و از لحاظ زمانی طولانی.
این فیلم را دیشب با برادرم دیدم فیلمی بود که لذت بردم.

نوامبر 18, 2011

خدا با آدم های عاشق است.

Filed under: فیلم,فرهنگ,هنر,کتاب,اجتماعی — جهانگرد @ 4:47 ب.ظ.

به نام خدا


ماجرای عشق و عاشقی انسان ها بسیار پیچیده و پر رمز و راز است.ملاطی لازم دارد که مهمترینش عاشق پیشه و معشوقه و البته رقیب عاشق می باشند. خود عشق هم که بماند که خود مثنوی هفتاد و هفت من کاغذ است!
اگر پسرکی که گویا با شنیدن آلوچه دهانش آب افتاده و خیال می کند عاشق شده و نداند عشقی که از آن دم می زند چیزی جز فوران هورمون جنسی و میل همخوابگی نیست؛با اولین خوابیدن و اطفاء شهوت سوز و گداز عشقش! کم فروغ می شود، تا زمانی که دندان از آلوچه کند شود و معده از اسید ترشش چنگ زند؛ دست از عاشق پیشگی و معشوق و همخوابگی می کشد و حسرت روزگار مجردی اش را می خورد.

اما عشق اگر عشق باشد، حتی قبل از ترشح هورمون های جنسی در عاشق، ایجاد بعث کرده و معشوق را قبلۀ نگاه خویش می داند و برای رسیدن به او حاضر نمی شود هر کاری کند و هر هزینه ای را بپردازد.
به عنوان مثال وقتی اسد الله میرزا اولین بار که فهمید سعید عاشق لیلی است گفت:»خب اگر دیر بجنبی وقتی پوری خدمت نظامش تمام شود لیلی رو برای او شیرینی می خورند!»
سعید با دست پاچگی گفت:»نمی دونم چی کار کنم؟»
شازده اسدالله با حالتی که او را دل داری می داد گفت:»عیب نداره نگران نباش خدا با آدم های عاشق است»*
حتی وقتی اسدالله حرف از رفتنِ به سانفرانسیسکو را پیش کشیدواصرار کرد ولو یک تک پا سری به سانفرانسیسکو بروند سعید ناراحت می شد و می گفت:»عمو اسدالله از این حرفهای بد نزنید»
و به تصریح پزشک زاد که همه این حرفها را وی در دهان اسد الله و سعید گذاشته است،سعید از اینکه اسدالله میرزا بی پردگی می کند او از آلوده شدن عشق پاکش ناراحت می شود. اما به خاطر رودربایستی با عمو اسد الله دارد چندان اعتراض نمی کند.

می بینیم که عشق پاک و ناپاک داریم البته سعید استثنا بود که دوست نداشت به قیمت سانفرانسیسکو لیلی داشته باشد تنها لیلی را می خواست و وجود لیلی برایش محترم بود خب این استثناست اما بزرگتر از سعید هستند که جز به سانفرانسیسکو نمی اندیشند.

رقیب عشقی خود داستان مجزاست که عاشق ما با زید،عمرو، محمد و…طرف است و معشوق در خطر عاشق حقیقی حاضر نیست که به علت از دست رفتن معشوق و برنده شدن رقیب صورت معشوق را با اسید بسوزاند بلکه این نمایان گر طینت نا پاک اوست مگر در عشق می شود پلید بود؟!!این چنین فردی خود خواه و خون خوار است و تنها خود را و امیال خود را می خواهد و می بیند.

گاه اما پیش می آید که خود لیلی معشوق نمی ماند و نمی خواهد معشوق باشد و این نیز سعید ماجرا یا ما بازاء آن را می آزارد لطمه می زند.نیز می شود تصور کرد که عاشق داستان کم تجربه و نابلد باشد که نهایتاً علی رغم علاقه و عشقش رفتارش او را ناکام گرداند اما آنچه بیش از هر چیز به نظر مهم می رسد حفظ اخلاق انسانی و رفتار اخلاقی در مثل چنین موارد است.

مدتی است که به خواندن رمان «دایی جان ناپلئون» اثر»ایرج پزشک زاد»مشغولم.که لایه ظاهری کلمات عمیق وی مسئله عشق پاک و کودکانه صرف است که نهایتاً هم …

*پ.ن:
نقل به مضمون و برگرفته از رمان دایی جان ناپلئون

اکتبر 10, 2011

جدایی…طلاق…نادر و سیمین

Filed under: فیلم,فرهنگ,اجتماعی — جهانگرد @ 1:41 ب.ظ.

به نام خدا

-غلط کردی هیچ غلطی هم نمی تونی بکنی؟
نمی تونم ؟…نشونت می دم …
-گّه خوردی…
مرد دستش را بالا برد و باابروهایی که به نشانه هشدار بالا رفته بودند گفت:»می زنم تو دهنت تا دندونات بریزه تو شیکمتا…
زن باید جواب بدهد تا قافیه را نبازد…اما خانم به دختر یازده ساله اش نگاه می کند و در اوج عصبانیت لبخندی تصنعی و بی روح، به پهنای صورتش از گوش تا گوش بر لب می نشاند و با صدایی همراه با مهربانی جعلی گفت: «دخترم شما بفرما برو توی اتاقت مادرجان…»

آنچه در بالا آمد قطعه ای از یک مشاجره خانوادگی بین زن و شوهر است که بسیار کسانی با حماقت تمام آن را «نمک زندگی» و شیرینی «زناشویی» قلمداد می کنند.من با دیدن چنین تصاویری اگر به قضاوت میان این چنین همسران دعوت شوم فارغ از اینکه مقصر و صاحبِ حقِ تضییع شده را معین کنم و گره معما را بگشایم، بی مقدمه بدون معطلی همراه با خشونت تمام ،با صراحت لهجه ،به ایشان می گویم:» خفه شید تا بگم!»بعد با متانت و آرامشی ساختگی که پرده بر همه این ناراحتی ها باشد، ادامه می دهم: «شما غلط کردید و گه خوردید که بعد از داشتن یک بچه این حرف ها را بزنید و این رفتارهای کریه را بروز دهید.بی خود می کنید این طور زندگی می کنید و…»و تا جایی که نفس اجازه دهد آنها را به خاطر حقِ تضییع شدۀ یک بچه معصوم که می خواهد زندگی کردن را بیاموزد مذمت خواهم کرد.

زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند.

نمی دانم کدام بی فرهنگی با گفتن این جمله تشتت خاطر و تشنج را میان همسران پیرو این متد غلط فرهنگ ساخته! و این اشتباه را در اذهان مسموم شده این افراد کاشته است ،که مشاجرات را جلوۀ رسمی بخشد و امری پذیرفته شده تلقی کند و آن را یک هنجار اجتماعی معرفی می کند.

چرا صاحب این قلم چنین بی پروا به مخالفت با این پدیده کمر بسته است؟
دلیلش فرزندان این مردم کم توجه است .بله فرزند انسان همان که تحت تربیت است در آن به آنِ زندگی اش با تماشای پدر و مادرش می آموزد. وای به روزی که این پدر و مادر بد آموزی داشته باشند قطعاً مسئول آن کژی های نهادینه شده خواهند بود.


به هر حال انسان تاسف می خورد وقتی مثل این رفتار را شاهد باشد که چرا دو انسان این گونه با هم در دعوایند و منازعه. می شناسم زن و شوهری را که در سنی هستند که نوه شان هم سن من است یعنی در ابتدای دهه چهارم زندگی اش است و هنوز می جنگند و آن مرد با افتخار از ریز مسائل این جدال برای همکارانش تعریف می کند و خانم تمام ماجرا را برای همسایگان واگویه می نماید!
حتی اگر بچه را فاکتور بگیریم زشتی و قباحت یکی به دو کردن پیر مرد و پیر زنی را نمی توان توجیه کرد .

دیشب بعد از آمدن دی وی دی «جدایی نادر و سیمین» ساختۀ جدید فرهادی را تماشا کردم.با دیدن این فیلم همه آنچه در بالا ذکر کردم بیش از هر مطلب دیگر از فیلم به ذهنم متبادر شد.دومین مطلب از این فیلم دروغ بود و مقوله دروغ گفتن برای رهیدن از ماجراهای پیش رو.که البته در ساختۀ سابق اصغر فرهادی یعنی «درباره الی..»به شکلی نمایش داده شده بود.من بین این دو فیلم هر دو را پسندیدم و نمی توانم یکی را بر دیگری ترجیح دهم .لذت بردم اما لذتی ملودرام مثل لذت نوشیدن قهوۀ تلخ که نه کام را شیرین بلکه شهوت نوشیدنِ نوشیدنی را ارضاء می کند.

مِی 24, 2011

دوستت دارم اما زندگی مشکلات دارد!

Filed under: فیلم,فرهنگ,متفرقه,کتاب,اجتماعی — جهانگرد @ 1:03 ب.ظ.

به نام خدا

پسرک داشت سررسیدهایی را که پر از دست نوشته هایش بود وارسی می کرد. دو، سه سررسید را روی میز مقابلش گذارده بود و یکی را در دست داشت. پدر وارد اتاق شد، چشمهایشان به هم دوخته شد. همین گونه که چشمان پدر براق تر می شدف چشمان پسر از هراس مملو تر می شد. وقتی به میز رسید سررسید پر از کلمه را با نگاهی گذرا از دست پسر گرفت، چند ورق زد و مطمئن شد آنچه را می خواسته یافته! آن را بست و بر سر پسر کوبید. بلافاصله گفت: «به جای سیاه کردن این کاغذ ها برو یک کار یاد بگیر تا وقتی من مُردم به چه کنم چه کنم نیفتی»

پسر داشت در خیابان می رفت با دختر مورد علاقه اش قرار گذاشته بودند به بوستان خلوت و دنجی رسیدند در حالی که گفتگو می کردند. گذشته و آینده و حال شان را در یک جمله جمع می کردند ؛پدر سر رسید و باز نگاه ها آغاز شد. پسر با احترام برخواست و به پدرش سلام کرد و دختر را به پدر معرفی کرد. پدر با دخترک خوش و بشی کرد و حرفش را فرو خورد. اما هم پسر فهمید او چه می گوید، هم پدر با چشمانش حرفهایش را زد.

پسر با دختر مورد علاقه اش در ادامه صحبت هایشان به فردا و فرداها می نگریستند اما هرچه چرتکه انداختند محاسبه شان جور در نمی آمد. نمی شد زندگی شان را بر پایه داشته ها بنامی نمودند و داشته هایشان کمتر از بنای یک زندگی دونفره بود .پسر گاه با خود می گفت کاش قبل از اینکه به نقطه صفر برسد والدینش او را برای چنین روزی آماده می ساختند اما خود می دانست این کاش ها اساساً لحظه ها را تلخ می سازد.

پسر دانسته بود که عشق و فقر جمع نشدنی اند. او فهمیده بود که هنر و زندگی مادی جمع نشدنی اند. و در یافته بود اجتماع به کارگر نیاز دارد و اگر کارگر می بود دختر موردعلاقه اش به او نمی اندیشید.

او می دانست که با عشق و با دانشِ او ،نان سنگکی هم به او نمی دهند اما توجیه نشده بود که باید برای یافتن سنگک پشت و رو خشخاشِ دو آتشه باید از کله سحر تا بوق سگ بدود.
عملا می فهمید که باید بدود و این مطلب را زندگی عملا به وی تنقیه کرده بود.

رمان خلاقانه و مشهور هنری مورژه نویسنده ی قرن نوزدهمی و پرکار اهل فرانسه ، به نام «صحنه هایی از زندگی » طی سالهای 1847تا 1849 به بازار نشر راه یافت و مورد توجه علاقمندان قرار گرفت

در اینجا در مورد این رمان و …بیشتر بخوانید
که بر اساس آن آکی کوریسماکی فیلم «زندگی کولی وار» را ساخت که امروز به تماشایشش نشستم من نسبت به فیلم راضی بودم چون حال و هوای کارهای کوریسماکی را می پسندم امید دارم فیلمی که در جشنواره کن 2011 به نمایش در آورد را ببینم

مِی 18, 2011

The Passion of Anna

Filed under: فلسفی,فیلم,فرهنگ,هنر — جهانگرد @ 12:49 ب.ظ.

به نام خدا

انسان متشکل از حیوانیت و سنسوری مترقی به نام عقلانیت است حیوانیت در وجود انسان ابزار عقل است و این ابزار بسیار مهم و کلیدی است.عقل اگر حیوانیت را به دست گیرد و کارگردانی کند ترقی حاصل خواهد شد وشاکله انسانیت شکل می گیرد.و اگر این مهم حاصل نشد انسان نهایتاً حیوان باقی می ماند. فاجعه جایی است که عقل به شکل منفی و سلبی جسم را هدایت کند این آن زمانی است که انسان از حیوان پست تر می شود.

اما مگر می شود بعد حیوانی انسان را زیرپا گذارد و نادیده انگاشت؟
اگر چنین حادثه ای رخ دهد، در این صورت انسان منزوی،راکد و گاه دارای امراض روحی می گردد و نهایتا ضرر به خود و اجتماعش می رساند.به شرط آنکه نا دیده انگاشتن جسم و حوائج حیوانی جایی برای او در اجتماع گذارده باشد!

انسان موجودی کاملا پیچیده و ناشناخته است هر سری را قدیمیان دارای عقلی می دانستند و این به معنی عدم تشابه حتی دو نفراز ابناء بشر است.تفاوتی عمیق و اساسی که هیچ کس را یارای شناخت آن نیست .

انسان ها باید اجتماعی باشند زیرا اصل در زندگی انسان مبتنی بر زندگی جمعی است مثل زنبور و مورچه مثل حتی پنگوئن ها . این نشانگر این مهم است که اگر کناره گرفت، دارای مشکل یا دست کم خلاف جهت واقعی زندگی انسانی قدم برداشته باید مورد توجه قرار گیرد شاید که او دست به رفتاری خطرناک یا مشغول افکاری غیر قابل قبول شود .غیر قابل قبول بودن را جامعه و عرف تعیین می کنند به این شکل که گاهی فکر و ایده ای متضاد با خرد جمعی می شود و یا حتی متضاد با منافع شخصی فرد.
من نمی توانم تصمیم یک فرد برای مرگ را که امروزه رنگ و لعاب ادبی اش می دهند تا از هولناکی اش بکاهند قبول کنم. خود کشی را گرچه “مرگ خود خواسته” بنامیم از زشتی آن کاسته نمی شود و انسان هایی که چنین رفتار پرخطری را از خود بروز دهند حتما در مورد اجرای این حادثه یک کلنجار فکری و یک دوره بحران ذخیره داشته اند و با فکر این کار را کرده اند. آن روز را که این اشخاصی چنین فکر! یا بهتر است بگویم “ چنین ضد فکر”می کردند اطرافیان چه می کردند؟!

فیلم “مصائب آنا”از اینگمار برگمان را دیدم. تنها بگویم که در یکی از صحنه ها “فن سیدو” و “لیو اولمان”در یک نور پردازی استادانه مقابل تلویزیون نشسته اند و به تماشای آن مشغول اند. دوجفت چشم را می بینیم که به تلویزیون زل زده اند و ما شاهد چشمانی هستیم که در رنگ به دریا پهلو میزنند و از شفافیت و زلالی نیز دریا را سرمشق نموده اند.
.جایی دیگرگفته بودم چشم ها دروغ نمی گویند. چشم ها راست گویند اما الان می گویم چشمان صادق گرچه دروغ نمی گویند اما تمام واقعیت را هم نمی گویند. سفره دل پیچیده تراز آن است که بشود با صداقت چشم همه نهان خانه اش را به تماشا گذارد چشم ها گاهی تیتر وار از نغمه های غم انگیز دل ها خبر می دهند همین .

اگر نغمه ای را شنیدیم و بی صدا نشستیم و دست بر دست گذاردیم مسئولیم، مسئول.
بار سنگینی را نیز برعهده مان گذارده شده که باید به آن متوجه بود. و نمی توان انکار کرد .
انسان درگیر است. درگیر زندگی و زندگی مشغول است. مشغول خرد کردن استخوان های انسان. نباید این مهم را فراموش کرد و نباید از این مهلکه گریخت.

مِی 17, 2011

The Match Factory Girl

Filed under: فیلم,فرهنگ,اجتماعی — جهانگرد @ 12:08 ب.ظ.

به نام خدا

«دختر کارخانه کبریت سازی» از دیگر فیلم های آکی کوریسماکی کارگردان فنلاندی بقه ماجرا را در دایرکتری بزرگ فیلم دنبال کنید.

“ دخترک کبریت فروش” نوشته و مخلوق هانس کریستیان اندرسون است که به شکلی اغراق آمیز رنج و اندوه و مرگ یک دختر را به نمایش می گذارد. من هیچ گاه درک نکردم این روضه خوانی آشکار و بی پرده چرا باید برای بچه های کوچک ترتیب داده شود. شاید برای اینکه روح کودکانه و شکل نگرفته بچه ها را با خشونت و نابرابری و تبعیض،بالاخره باید آشنا کرد؟!!
نمی دانم و نمی توانم این مسئله را راحت درک کنم. که چرا باید خشونت به شکلی دزدانه و خزنده در وجود انسان رسوخ نماید؟!

می دانم. صبر کنید، می دانم. لازم نیست موعظه کنید. می دانم خیلی ایده آلیستی صحبت می کنم. می فهمم. اماسئوال اینجاست که چون ایده آل گرایی بد است باید به واقعیات زشت تن در داد؟!

کافی است من معتقدم بشر باید به این حقیقت پی ببرد که باید مثل آدم زندگی کند. باید تفاوت هایی را که به موجب حیازت عقل درضمیر خود دارد ،به نمایش بگذارد. تفاوت هایش با حیوان. بشر باید نشان دهد که روح است و نه جسم. نشان دهد که صاحب اختیار است و سازندگی از او بر می آید. اصلا چرا این انسان در مورد دنیای غیر انسانی، ایستایی از خود نشان نمی دهد؟! به عنوان مثال چرا انسان با خود نگفت با کشف آتش و ساخت چرخ دست از کوشش بکشیم و پیشروی به ضرر است ؟! چرا ما هنوز برای دست یافتن به علوم مختلف بیشتر و بیشتر جلو می رویم، اما در زمینه های اخلاق و انسانیت حرکت مان قهقرایی است ؟!!

فیلم کوریسماکی مبنایش همان داستان هانس کریستیان اندرسون است. زندگی فلاکت بار ،رنج روح و روان و خدشه های عمیق بر روح دختری بی پناه و گرفتار. معتقدم قصه، داستانی فمینیستی نیست، که سوگنامه زنانه باشد. فکر می کنم ،”دختر” به عنوان نماد ضعف به نمایش در آمده همان طور که ماجرای کوزت و تناردیه ها می نمودند. نماد و سمبل ضعف در انسان زن است و اگر دختر که چه بهتر. شاید فمینیست ها نپسندند و با ماجراجویی ها و چنگ و دندان برای یافتن مرتبه ای بالا حرفم را نقض کنند و اکنون هزاران مثال بیاورند که هزار مرد جنگی حریف یک تن از آن زنان موفق نباشد. اما این یک جزء است و تاریخ بشری نشان داده که زن موجود ضعیفی بوده و مورد تجاوزات روحی ،جسمی وحقوقی بسیاری قرار گرفته است.

من خود یکی از طرفداران حقوق زنان ام که در این باره این چنین معتقدم که” مظلوم ترین موجودات زن است حتی اگر بر بلندای تاریخ بایستد.” اما باید خوب دقت کنیم و برای “کوریسماکی” و “اندرسون” که رنج بشر بی خانمان را به تصویر کشیده اند محترمانه سکوت نماییم .
هر چه بیشتر به سمت سینمای اسکاندیناوی و نوردیک مایل می شوم ؛هرچه بیشتر به فرهنگ شمال اروپا نظر می افکنم شیفته تر و دلباخته تر می گردم. شاید جغرافیای منطقه، شاید فضای منطقه، شاید مردم و … باعث پدیدار شدن این اندیشه ها شده باشند .

به هر حال فرهنگ و هنر والایی در آن سرزمین ها یافت می شود.

مِی 16, 2011

secance from marriage

Filed under: فیلم,فرهنگ,متفرقه — جهانگرد @ 1:34 ب.ظ.

به نام خدا
بعد از مدت زمانی تنبلی «صحنه هایی از زناشویی» ساخته برگمان را دیدم فیلم تشکیل شده از بیش از دو ساعت و چهل دقیقه زمان همراه با تصاویر ثابت و بسته با دیالوگ های سرد و گاه خسته کننده می باشد. فیلم برایم تا حدی ملال آور بود اما محتوای غنی این فیلم بر ساکن بودنش می چربد.

فیلم روابط زنان و همرسران شان را بررسی می کند. تقریبا می توان گفت که دو بازیگر بیشتر ندارد یعنی «لیو اولمان» و «ارلاند یوسفسن» که به نظر من هر دو بهترین بازی را ارائه داده بودند.

فیلم به لایه های زیرین روابط همسران می پردازد و در بسیاری از مسائل فرهنگ ایرانی با فرهنگ سوئدی در این زمینه متفاوت است. اما اگر فرهنگ و دین را کنار بگذاریم و انسان را معیار قرار دهیم متوجه می شویم که این مشکلات و چالش ها در روابط فیما بین زوجین طبیعی است و این را شاید بشود به عنوان، طبیعت انسانی که ادعای کمال ندارد بشماریم.

فیلم روابط خوب و مستحکم را نشان می دهد که اتفاقا در درجه بحران قرار دارند و حتی رابطه زوجین از سمتی کاملا پوسیده و فرو پاشیده و از سمتی پر زرق و برق و پرطمطراق است. گاهی یکی از طرفین خود نمی داند که کوس رسوایی رابطه شان گوش آسمان ها را کر نموده و بالعکس در توهم عشق غافلانه و سرخوشانه جولان می دهد.

انسان ها در تمام دوره زندگی زناشویی پستی و بلندی های عجیب و باور نکردنی دارند، که اگر فرو خورده شوند در این صورت منبع و منشأ مشکلات فراوانی خواهند شد. فیلم کاملا برگمانی است و موشکافانه به کنکاش در سوراخ سمبه های یک رابطه دو جانبه می پردازد و هویدا می سازد که دو انسان تکامل نیافته در راه تکامل یافتن چگونه به سنگلاخ بر می خورد.

یافتن مشکلات قدم اول در راه بهبودی است که گاه دیده می شود ما عادت کرده ایم که از شناختن مشکل و از یافتن دلایل آن طفره برویم، تا آبرو داری کرده باشیم یا هر چیز دیگری؛نهایتاً این پرده پوشی ها بر اتفاقات درون زندگی کابوس زندگی ها را تشکیل می دهند.

صفحهٔ بعد »

وب‌نوشت روی WordPress.com.